آرشاآرشا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه سن داره

آرشا پادشاه زندگی ما

9 ماهگی آرشا

سلام گلم امروز ١٥ مرداد و گلم ٩ ماهه شده عمر من دیروز همش زبونتو بیرون می آبردی و باهاش بازی می کردی امروز از صبح گذاشتمت خونه مامان جون دیشب مادر جون بابایی فوت کردو   من از صبح اونجا بودم شما هم پیش مامان جون بودی مامانی دوست داره گلم از سر کار یه بوس آبدار میفرستم برات گلممممم     ...
15 مرداد 1390

بلند شدن آرشا

مامانی به قربونت بره  الان حسن جون زنگ زد گفت بیدار شدی می خواد ببرت خونه مامان جون  عمرم این روزا دیگه تا سقف می بینه خوشحال می شه و میگه ب فدات شم عاشق اینی که بری تو اتاق خاله فرشته و فقط جیغ بزنی  که بب بعدشم می ری که از تختش بالا بری . عمر مامان دیگه ٣-٤ روزه دست می گیره و بلند می شه می خوای از همه جا بالا بری .وای که دیگه باید تمام حواسا به آرشا شیطون باشه که یه بار از جایی نیفته گلم  . دیشب بابا جون برات از مغازه ٢ تا  کنترل تلوزیون آبرد یه طوسی یه مشکی گذاشتم جلوت دیدم مشکی برداشتی گلم از مشکی خوشش اومد دادم به خودت  که دیگه کنترل خودمونو تو دهنت نکنی که میکروب دا...
12 مرداد 1390

اولین سال تولدم با کلوچه من

سلام کلوچه من دیشب حسن جون برام تولد گرفت هوررررررررراااااااا یه دسته گل یه کادو روی دسته گل نوشته بود از طرف پسر بابا یعنی تو گرفتی ؟؟مرسی کلوچه من گلش خیلی قشنگ بود کیکشم خیلی خوشمزه بود مامان جونم مثل همیشه بهم .... زحمت کشیدن  با بابایی و خاله فرشته. امروز صبح دیرتر از همیشه پا شدی سریع بردمت حمام دیرم شده بود تند تند لباسامو پوشیدم که برم سر کار گذاشتمت توی گهوارت که دیدم از تو گهوارت پا شدی شیرجه زدی توی تخت من وای که بلا دیگه توی گهوارتم نمی تونم بذارمت ٢ روز پیشم که از تو تختت پا شدی   ...
9 مرداد 1390

قصه های مامانی

قصه گفتن براي تكامل مغز نوزاد لازم است متخصصان روان شناسي ، قصه گفتن را براي تكامل مغز نوزادان و كودكان لازم مي دانند و مي‌گويند: با قصه‌گويي ، علاوه بر شناساندن صداي والدين ، صحبت كردن براي كودك راحت مي‌شود و كلمات را صحيح و كامل ادا مي‌كند جوجه طلا ، موش بلا ، گربه ي چاق و ناقلا يكي بود يكي نبود غير از خدا هيچكس نبود در باغي موش كوچولويي زندگي مي كردكه خيلي شيطون و بلا بود و براي همين به او موش بلا مي گفتند. يك روز موش كوچولو يك تكه طناب پيدا كرد. آن را برداشت و رفت . توي باغ جوجه كوچولوي قشنگي را ديد كه داشت با يك توپ رنگارنگ بازي مي كرد. مامانش هم همان نزديكي ها قدم مي زد و دانه برمي چيد. مو...
9 مرداد 1390

خاطراتی که آرشا رو ناراحت کرد

واکسن 8 ماهگی امروز  حسن جون بردت واکسنتو بزنه٢٥ تیر  و واکسن ٨ ماهگیتو باید بزنی منم سر کارم عمرم کاش مامان پیشت بودزنگ زدم خاله فاطی گفت حالت خوب خدا کنه شب تب نکنی گلم اومدم خونه تب داشتی تا شب فقط بی تابی می کردی اولین واکسنت بود که درد داشتی تا شب رو پام بودی حسن جون زود اومد خونه شب رفتیم باغ خدا رو شکر آروم گرفتی تو کالسکت خوابیدی گلم مامان خیلی نگرانت بود   عقشولی من   دیروز عروسی داشتیم تمام  حواسم بهت بود (9 مرداد)90ولی نمی دونم چی شد که یه باره از پله ها اوفتادی خیلی گریه کردی چه کار کنم گلم این پله ها ی تو خونه شده دردسر   ...
9 مرداد 1390

تولد آرشا و خاطرات

    سلام گلم من اینجام تا اگه بتونم قسمتی از خاطراتتو برات بنویسم که اگه تونستی خوندنو یاد بگیری بیای اینجا و این خاطراتتو بخونی من از ٧ ماهگی شروع به نوشتن خاطراتت کردم اگه دوست داشتی کاملتر برات بگم باید مامانی و بوس کنی تا خودم برات بگم که آرشا شیطون من از الان با شیطنت چه کارا که نمی کنه...........................     آرشا جون  عزیز دلم مامانی ٩ ماه گلمو ازش مراقبت کرد  دکتر گفت آرشا جون ١٥ آذر بدنیا می آد شب اول محرم بود  من تا اول آذر رفتم سر کار و بعد برای بدنیا اومدنت مامانی ٢ هفته قبلش رفت خونه خاله فاطی تهران و بابا...
6 مرداد 1390

اولین مسافرت آرشا

  مسافرت شمال   گلم ٦ ماهت بود که رفتیم شمال (البته قبلش اولین بار تو عید رفتیم محلات نمایشگاه گل )خونه خاله اعظم وای چه مسافرتی بود با گلم مامان جون بابا جون خاله فاطی اینا خاله اعظم و خاله سعیده خاله الهه با دوست بابا جون همه اونجا بودن ما ١ هفته قبلش رفتیم تهرانو همه که اومدن راه اوفتادیم تا ١ روز قبل از اینکه مرخصی ٦ ماهه مامان تموم بشه اونجا بودیم رفتیم تو ویلا کنار گلا ازت یه عالمه عکس گرفتم رفتیم کنار دریا حسن جون پاتو کرد تو آب  خیلی خوشحال شدی عمرم  اونجا  مامان من همش استرس داشتم که از فردا گلمو چه کار کنم البته ١ روز خاله الهه و ١ روز بابا نگهت داشتن تا مامان جون از شمال اومد...
6 مرداد 1390

اولین عید آرشا

    عیدت مبارک گلم امسال عید اولین عیدت بود سال تحویل نصفه شب بود و من و تو خوابمون برد    و تو خواب سال تحویل شد ..... عیدمون مبارک مبارک    ولی حسن جون بیدار بود امسال بهترین سال بود چون گل ما بین ما دو تا بود چون خیلی کوچولو بودی نتونستیم با مامان جونو خاله فاطی بریم شیراز موندیم خونه تهنایی تا اونا اومدن. امسال عید کلی عیدی گرفتی  ماهی عیدتو عمو محمود بهت داد یه آکواریوم کوچولو با 5 تا ماهی ناز نازی. کلی رفتیم عید دیدنی ولی گلم اینقدر کوچولو بود که اذیت می شد و بیشترش     خواب بودی ٦ عید ب...
6 مرداد 1390

نامگذاری پسر گلمون آرشا

آرشا /āršā/ (=آردا، ārdā )، مقدس،نيرومند،قوي - فراواني نامگذاري: (٣٢٦) آرشا به معنای زور ، توان ، نیرو و به زبان آذریها به معنای مرد مقدس و از منظر تاریخ اصیل ایرانی نام جد داریوش کبیر خشایارشا بوده است كه از دو جزء خشای (شاه) و آرشا (مرد) تشکیل شده و به معنی «شاه مردان» و مرد نیرومند و مقدس می باشد . سه ماهه که بودم قبل از اینکه بفهمم نی نی من پسر بین آرشام و آرشا بابایش اسم آرشا رو انتخاب کرد و من عاشق این اسم شدم و از وقتی فهمیدیم گل من پسر اسمشو صدا می کردیم                    &...
5 مرداد 1390