تولد آرشا و خاطرات
سلام گلم من اینجام تا اگه بتونم قسمتی از خاطراتتو برات بنویسم که اگه تونستی خوندنو یاد بگیری بیای اینجا و این خاطراتتو بخونی من از ٧ ماهگی شروع به نوشتن خاطراتت کردم اگه دوست داشتی کاملتر برات بگم باید مامانی و بوس کنی تا خودم برات بگم که آرشا شیطون من از الان با شیطنت چه کارا که نمی کنه...........................
آرشا جون عزیز دلم مامانی ٩ ماه گلمو ازش مراقبت کرد دکتر گفت آرشا جون ١٥ آذر بدنیا می آد شب اول محرم بود من تا اول آذر رفتم سر کار و بعد برای بدنیا اومدنت مامانی ٢ هفته قبلش رفت خونه خاله فاطی تهران و بابایی و مامان جونم ١ هفته بعد اومدن .
روز دوشنبه ١٥ آذر ساعت ٧ رفتیم بیمارستان و گلمو ١١:٨ظهر خدا بهمون داد خیلی موشی دوست داریم
اومدن آرشا به خونه
من و آرشا جونو مامان جون با بابایی تا فرداش تو بیمارستان بودیم حسن جون یه اتاق گرفت که شب همه پیش هم باشیم فردا بعد از ظهر مرخص شدمو رفتیم خونه خاله جون.
آرشا جون ما تا ٧ روزگیت پیش خاله فاطی و امیر و حلی بودیم درست ٧روز بعد از تولدت از خونه خاله فاطی بردیمت خونه خودمون وای که چه روزی بود گلم نزدیک خونه که رسیدیم گرسنت شده بود فقط گریه میکردی منم بلا فاصله رفتم بالا و به گلم غذا دادم
گل من تا ده روز موندیم خونمونو بعدش رفتیم خونه مامام جون. مامان و بابا عاشقتن شبا بابایی روی پاهاش می خوابونت تو عاشق بابایی هستی.
ما ماهی ١ بار میریم خونه خاله فاطی و دکتر تو رو می بینه و به ما می گه این گلتون حالش خوبه خوبه
اولین غذای آرشا
٧اردیبهشت بود که گلم غذاشو شروع کردم فرنی تو درست کردم و بهت دادم بلد نبودم درست کنم خیلی خوب نشد دوست نداشتی گلم ولی الان دیگه خوشمزه درست
می کنم منم می خوری بلای من هفته پیش بود که بهت زرده تخم مرغم دادم
الان که 8 ماهته فرنی حریره بادوم سوپ تخم مرغ با آب میوه و پوره می خوری
اولین دندون آرشا
گل من ٧ ماهش بود جمعه بودو با مامان جونو باباجونو خاله فرشته رفتیم باغ عمو حمید داشتم بهت قطره می دادم که فهمیدم ١ دندون در آوردی جیغ زدم و گفتم آرشا دندون در آورده همه خوشحال شدن و دوست داشتن دندونتو که نیش زده ببینن
هورااااااااا دندون دار شدی
سینه خیز رفتن آرشا
گل من اولین غلطیدنت تو همون روز بود خونه مامان جون بود ولی بعدش تا چند روز غلط نزدی الانم که شیطونم همش غلط می زنه این هفته که ٨ ماهت شد دیگه راحت سینه خیز میری شیطون یه موبایل براش بزاری سریع سینه خیز میره و برش میداره تا دیر بجنبی خوردش می دونی گلم این شبیه همون خرسیت که کوچو لو بودی عاشقش بودی تا قبل ٧ ماهگت عاشق اسب آبیت بودی و خرسیت
یه شب که خونه خاله فاطی بودیم ٥ ماهت بود خیلی گریه کردی آخرش خرسیتو گرفتی تو بغلتو خوابت برد
امروز ٤ شنبه ٥ مرداد و ما شنبه رفته بودیم تهران دکترت دیدتو گفت آقا آرشا حالش خوب ولی شیرتو عوض کرد که چاقالوتر بشی
عمرم آرشا الان دیگه چهار دست و پا می ره مثل یه فرفره از تو حال می آد روی پله آشپزخونه
دیگه از ترسم باید همش مراقبت باشم که نیفتی مامانی توی این ٣ روز که من مرخصی بودم رفتیم خونه خاله فاطی فردا تولد من اگه گفتی بهترین کادوی من چیه ؟؟
خنده های تو که وقتی از خواب پا می شی به من هدیه می کنی اونم هر روز .