آرشاآرشا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

آرشا پادشاه زندگی ما

تولد آرشا و خاطرات

1390/5/6 17:15
نویسنده : مامان فهیمه
243 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

سلام گلم من اینجام تا اگه بتونم قسمتی از خاطراتتو برات بنویسم که اگه تونستی خوندنو یاد بگیری بیای اینجا و این خاطراتتو بخونی من از ٧ ماهگی شروع به نوشتن خاطراتت کردم اگه دوست داشتی کاملتر برات بگم باید مامانی و بوس کنی تا خودم برات بگم که آرشا شیطون من از الان با شیطنت چه کارا که نمی کنه...........................

تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اولتصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اولتصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اولتصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اولتصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اولتصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اولتصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اولتصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اولتصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اولتصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اولتصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اولتصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول

 

 

آرشا جون  عزیز دلم مامانی ٩ ماه گلمو ازش مراقبت کرد تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اولدکتر گفت آرشا جون ١٥ آذر بدنیا می آد شب اول محرم بود  من تا اول آذر رفتم سر کار و بعد برای بدنیا اومدنت مامانی ٢ هفته قبلش رفت خونه خاله فاطی تهران و بابایی و مامان جونم ١ هفته بعد اومدن .

روز دوشنبه  ١٥ آذر ساعت ٧ رفتیم بیمارستان و گلمو ١١:٨ظهر خدا بهمون داد خیلی موشی دوست داریمniniweblog.com

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اومدن آرشا به خونه

من و آرشا جونو مامان جون با بابایی تا فرداش تو بیمارستان بودیم حسن جون یه اتاق گرفت که شب همه پیش هم باشیم  فردا بعد از ظهر مرخص شدمو رفتیم خونه خاله جون.

 آرشا جون  ما تا ٧ روزگیت پیش خاله   فاطی و امیر و حلی بودیم درست ٧روز بعد از تولدت از خونه خاله فاطی بردیمت خونه خودمون وای که چه روزی بود گلم نزدیک خونه که رسیدیم گرسنت شده بود فقط گریه میکردی منم بلا فاصله رفتم بالا و به گلم غذا دادم

 

گل من تا ده روز موندیم خونمونو بعدش رفتیم خونه مامام جون. مامان و بابا عاشقتن شبا بابایی روی پاهاش می خوابونت  تو عاشق بابایی هستی.

 ما ماهی ١ بار میریم خونه خاله فاطی و دکتر تو رو  می بینه و به ما می گه این گلتون حالش خوبه خوبه

  

 

 

تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول  

اولین غذای آرشا 

٧اردیبهشت بود که گلم غذاشو شروع کردم فرنی تو درست کردم و بهت دادم بلد نبودم درست کنم خیلی خوب نشد  دوست نداشتی گلم ولی الان  دیگه خوشمزه درست

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

 می کنم منم می خوری بلای من هفته پیش بود که بهت زرده تخم مرغم دادم

الان که 8 ماهته فرنی حریره بادوم سوپ تخم مرغ با آب میوه و پوره می خوری

 تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

 

 

 

اولین دندون آرشا

 گل من ٧ ماهش بود جمعه  بودو با مامان جونو باباجونو خاله فرشته رفتیم  باغ عمو حمید داشتم بهت قطره می دادم که فهمیدم ١ دندون در آوردی جیغ زدم و گفتم آرشا دندون در آورده همه خوشحال شدن و دوست داشتن دندونتو که نیش زده ببینن

هورااااااااا دندون دار شدی

niniweblog.com

niniweblog.comniniweblog.com

 

 

niniweblog.com niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

 سینه خیز رفتن آرشا

گل من اولین غلطیدنت تو همون روز بود خونه مامان جون  بود ولی بعدش تا چند روز غلط نزدی الانم که شیطونم همش غلط می زنه این هفته که ٨ ماهت شد دیگه راحت سینه خیز میری شیطون یه موبایل براش بزاری سریع سینه خیز میره و برش میداره تا دیر بجنبی خوردش می دونی گلم این شبیه همون خرسیت که کوچو لو بودی عاشقش بودی تا قبل ٧ ماهگت عاشق اسب آبیت بودی و خرسیت

یه شب که خونه خاله فاطی بودیم ٥ ماهت بود خیلی گریه کردی آخرش خرسیتو گرفتی تو بغلتو خوابت برد

 

 

امروز ٤ شنبه  ٥ مرداد و ما شنبه رفته بودیم تهران دکترت دیدتو گفت آقا آرشا حالش خوب ولی شیرتو عوض کرد که چاقالوتر بشی

 

عمرم آرشا الان دیگه چهار دست و پا می ره مثل یه فرفره از تو حال می آد روی پله آشپزخونه

 

دیگه از ترسم باید همش مراقبت باشم که نیفتی  مامانی توی این ٣ روز که من مرخصی بودم رفتیم خونه خاله فاطی فردا تولد من اگه گفتی بهترین کادوی من چیه ؟؟

خنده های تو که وقتی از خواب پا می شی به من هدیه می کنی اونم هر روز .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)