آرشاآرشا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

آرشا پادشاه زندگی ما

اومدن مامانی و بابایی از مکه

سلام گلم امروز ١ هفته است که مامانی و بابایی از مکه اومدن هفته پیش سرمون حسابی گرم بود بالاخره دوشنبه اومدو مامانی و بابایی از مکه اومدن .حدود ٤٠ روز شد آرشا هر روز که پا میشد میگفت مامان جون و باباجون نیستن می گفتم کجان مامان می گفت مکه از وقتی که معلوم شده بود دوشنبه برگشتشون میگفت دوشنبه میان . وای که چه روزایی بود شبی که مامان جون ساک سوغاتیارو باز کرده بودو آرشا داد میزد سوغاتی سوغاتی البته آرشا تو اون چند روز حسابی کلافه و خسته شده بود . همه مریض شدیم مامانی و بابایی ویروساشونو به همه دادن وهمه الان مریضن گلم گلوش درد می کنه بابایی از دیروز صبح  رفته تهران و شب می رسه دیروز با عمو محمود البته به قول گلم مموت رفت...
23 آبان 1391

آتلیه رفتن آرشا

سیام(سلام) مامانی خوبی؟خوشی؟سیامتی؟ دیروز گلمو بردن آتلیه گفتم تا هوا سرد نشده بریم عکس لختی ازت خاله بگیره ٣ مدل عکس ازت گرفت خاله ولی وای ی ی که خدا ٢ ساعت تو آتلیه با آرشا شیطون بودیم خدا نصیب نکنه دیگه کم آبردم مامانی  ولی آخرش کلی خندیدم ماکارونی درست کردم بردم برات اونجا آخرین عکست بود بزار عکستو بگیرم خودت  ببین و قضاوت کن بعدش رفتیم توپا رو دادیم عمو و رفتیم خونه یه راست تو حمام گلم اگه گفتی چرا ؟؟چون  شیطون من حسابی دیگه بوی ماکارونی می داد   ...
27 مهر 1391

سلام مامانی

گلم امروز صبح از تهران اومدیم با کلی خرید برا آرشا جون همه چی برا گلم خریدیم با کلی خرید برگشتیم وای که مامان دیروز قرار بود بریم باغ وحش و بعدالظهر بریم پیش دوستای مامانی خاله مریم و نیوشا و ساره ولی باغ وحش نشد بریم بعدشم دوستای مامانی اومدنو آرشا خواب خواب خاله ها زحمت کشیدن برات کلی کادو خریدن خیلی خوش گذشت به مامان. به آرشا که از صبح کلی خوش گذشت از بس شیطنت کرد کسی نیست بگه به من این گلم چرا اینقدر شیطون خدا آروم نداره شیطون و پر انرژی ...
22 مهر 1391

روز جهانی کودک مبارک

          ١٦ مهر روز جهانی کودک به همه کوچولوهای گلم از جمله شیطونک خودم آرشا جونم مبارک البته امروز ٢ روز گذشته و من به گلم تبریک می گم می دونم نتونستم مامانی معذرت می خوام سال دیگه جبران می کنم مامانی امروز می خوایم بریم تهران خونه خاله فاطی الان ساعت ٦ غروب و بابا گفته تا ٧ حرکت می کنیم گلم امیدوارم بهت خوش بگذره اگه خدا بخواد تصمیم داریم بریم باغ وحش فقط به خاطر تو البته عمو حامد می خواد ببرت سلمونی چون با عمو که میری ساکت میشینی و جیغ نمی کشی وای که آرشا چه کار می کنه وقتی عمه می خواد موهاتو کوتاه کنه وای ی ی ی ی ی ی کم کم باید حرکت کنیم به امید سفر خوب ...
18 مهر 1391

آمپول زدن آرشا

سلام گلم کلی خبر دارم اول اینکه ١٠ روز عمل کردم چشمامو عمل کردم  و چند روز خونه خوابیده بودم و گلمو نمی دیدم عسلم امروز اومدم سر کار الان ٢ روز حالت بد نمیدونم چی شده ؟ ولی دعا می کنم حالت خوب بشه. دیشب بابایی بردت دکتر آقای دکتر بهت آمپول داد اولین بار آمپول زدی الهی فدات شم  
2 شهريور 1391

خون اومدن سر آرشا

وای که دوباره یه اتفاق خیلی بد اما به خیر گذشت نمیدونم گلم این اتفاقا یعنی چی ؟ کار خداست؟ بی احتیاطی ما ؟یا خودت؟ البته به شیطون بودنت که شکی نیست خدا از دیوار می خوای بری بالا می گم مامان آخه از دسته مبل بالاتر که روی دیوار نمی تونی بری ناراحت می شی و بهت بر می خره خدا من که هر لحظه مثل دیونه ها از این ور به اون ور می رم دنبالش سرم دیگه گیج میره از بس می چرخم دنبالش ولی دیگه این اتفاقا چیه 5 شنبه که از سر کار اومدیم اول رفتیم خونه مامان بابایی که یه سر بزنیم به عمه که از مشهد اومده بود یه لحظه گلم اوفتادی از روی توپ و سرت خورد به لوله گاز وای می دونستم یه اتفاقی افتاد البته همه انکار می کردن که نخور...
14 مرداد 1391

زخمی شدن مامان و آرشا به دست آرشا

سلام گلم چی بگم و از کجا بگم از پیشونی خودم اول یا نه بزار از چشم خودت بگم اصلا بزار از اول تعریف کنم دیشب از راه ساعت ٨:٣٠ رفتیم خونه و نیم ساعت بعد افطار بود داشتم اول عوضت می کردم که سریع برمو افطاری برا بابایی درست کنم که یه باره دیده یه چوب(چوب جا حوله ایت )خورد وسط پیشونیم وای ی ی ی خدای مننننننننننننننننننن ننننننننننننننن پیشونیم باد کرده و اومده جلو هنوزم درد دارم این بلا مک بود سر من در آوردی رفتی سراغ صندلی آشپزخونه که یه باره با صدای جیغت با بابایی اودیم دیدیم پایه صندلی رفته خودره به چشمت خدا رحم کرد پشت چشمت زخم شده خدا آرشا کم شیطونی کن مامان آخه این چشمای قشنگت چه گناهی کرده حالا پیشونی من به کنار خود...
2 مرداد 1391

مریضی آرشا

گلم سلام اول بگم معذرت که صبح حواسم نبود رفتم که غذا رو بکشم تو تو اتاق من رو تختم بودی که یه باره صدای افتادنتو متوجه شدم صورتت زخم شده و من تازه قرمزیشو بعد از چند دقیقه دیدم مامان جون به قربونت بره که نجیبیو هیچی نگفتی الان ٣ روز مریضی فکر کنم رو دل داری البته همه می گن ویروس ولی فکر کنم رو دل کردی عشق من شبا پا می شی یه ١ ساعتی بیداری و دوباره می خوابی فقطم بابایی باید پیشت باشه  .  
22 تير 1391

بدون عنوان

گل من سلام سلام به عمرم که داره روز به روز شیطون تر می شه و مثل پیشو ها خودشو بعد از خراب کاریاش لوس می کنه . اول بگم آرشا عاشق بع بعیه بع بع از راه که می ریم خونه مامان جون خودت وسیله ای که جا مونده و من یادم رفته بذارم سریع بر می داری و می گی ماماش می دیش به منو اشاره می کنی که بذارمش رو شومینه آخه همه وسایلو جمع می کنم می ذارم اونجا بعد برا خودت دست می زنی .......... وای که لوستی چقدر پیشو من آرشا عاشق اینه که در یخچال   باز شه یه بار از پایین پا من مثل پیشو ها  می ره میشینه تو یخچال در خونه باز شه سریع  بره بیرون در آسانسور که باز میشه آرشا یه باره غیبش می زنه می گرد...
7 خرداد 1391