آرشاآرشا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

آرشا پادشاه زندگی ما

گفتـگوهای کـودکـانه با خـدا

خدای عزیز! به جای اینکه بگذاری مردم بمیرند و مجبور باشی آدمای جدید بیافرینی، چرا کسانی را که هستند، حفظ نمی‌کنی؟ خدای عزیز! شاید هابیل و قابیل اگر هر کدام یک اتاق جداگانه داشتند همدیگر را نمی‌کشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده. خدای عزیز! اگر یکشنبه، مرا توی کلیسا تماشا کنی، کفش‌های جدیدم رو بهت نشون میدم. خدای عزیز! شرط می‌بندم خیلی برایت سخت است که همه آدم‌های روی زمین رو دوست داشته باشی. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمی‌توانم همچین کاری کنم. خدای عزیز! در مدرسه به ما گفته‌اند که تو چکار می‌کنی، اگر تو بری تعطیلات، چه کسی کارهایت را انجام می...
26 ارديبهشت 1391

حکایتی خواندنی : گفت و گوی کودک و خدا

    من که از خوندن این مطلب واقعا شرمنده شدم واقعا من اینقدر ارزشم بالا رفته و خودم قدر خودمو نمیدونم آرشا مامان عمر من تو یه فرشته ای و من نگهبان تو ای کاش من بتونم قدر تورو داشته باشم مامان بتونم اونطوری که شایسته است بزرگت کنم خدایا صبر و تحملی به من بده که تنها هدیه ای که من دادی با کمک بابایی بتونم ازش نگهداری کنم آمین گفت و گو کودک و خدا ادامه مطلب     کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: “می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟” خدا...
16 مرداد 1390

طنز:درد و دل های کودک با پدر و مادر خود

  آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی غیر پاستوریزه ، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشدتون را به سر و صورت حساس من نمالید ! خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای دبی شیر شما هم مضر است!!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود! پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای سبزی فروش خودداری نمایید. چشمهای تلسکوپی، گوشهای ماهواره ای و سیبیلهای دم الاغی اش مرا به یاد قرضهای شما می اندازد! مخصوصاً وقتی که چشمهای خود را گشاد کرده، و با تکان دادن سر و لبهایش " بول بول بول بول" می کند! زه...
16 مرداد 1390

قیمت

این داستان خیلی خیلی زیبا رو من از قسمت نظرات وبلاگ من یه مامانم برداشتم که توسط امیر نوشته شده بود... اینقدر جالب بود که حیفم اومد براتون نذارمش... بخونید .... نظرتون چیه؟    یک روز عصر پسر کوچولوی ما پیش مادرش که در آشپزخانه سرگرم پخت و پز بود ، رفت و نامه ای را که نوشته بود به او داد . مادر پس از خشک کردن دست هایش با پیش بند ، نامه را خواند ، مضمون نامه چنین بود : برای مرتب کردن منزل 500 تومان برای مرتب کردن اتاقم در طول هفته 1000 تومان برای رفتن به فروشگاه جهت خرید شما 500 تومان برای نگهداری از برادر کوچکتر 1000 تومان برای خالی کردن ظروف آشغال 500 تومان برای دریافت کارت صد آفرین از معلم 200 تومان کل بدهی 3700 توما...
16 مرداد 1390
1