آرشاآرشا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

آرشا پادشاه زندگی ما

بدون عنوان

گل من سلام سلام به عمرم که داره روز به روز شیطون تر می شه و مثل پیشو ها خودشو بعد از خراب کاریاش لوس می کنه . اول بگم آرشا عاشق بع بعیه بع بع از راه که می ریم خونه مامان جون خودت وسیله ای که جا مونده و من یادم رفته بذارم سریع بر می داری و می گی ماماش می دیش به منو اشاره می کنی که بذارمش رو شومینه آخه همه وسایلو جمع می کنم می ذارم اونجا بعد برا خودت دست می زنی .......... وای که لوستی چقدر پیشو من آرشا عاشق اینه که در یخچال   باز شه یه بار از پایین پا من مثل پیشو ها  می ره میشینه تو یخچال در خونه باز شه سریع  بره بیرون در آسانسور که باز میشه آرشا یه باره غیبش می زنه می گرد...
7 خرداد 1391

گفتـگوهای کـودکـانه با خـدا

خدای عزیز! به جای اینکه بگذاری مردم بمیرند و مجبور باشی آدمای جدید بیافرینی، چرا کسانی را که هستند، حفظ نمی‌کنی؟ خدای عزیز! شاید هابیل و قابیل اگر هر کدام یک اتاق جداگانه داشتند همدیگر را نمی‌کشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده. خدای عزیز! اگر یکشنبه، مرا توی کلیسا تماشا کنی، کفش‌های جدیدم رو بهت نشون میدم. خدای عزیز! شرط می‌بندم خیلی برایت سخت است که همه آدم‌های روی زمین رو دوست داشته باشی. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمی‌توانم همچین کاری کنم. خدای عزیز! در مدرسه به ما گفته‌اند که تو چکار می‌کنی، اگر تو بری تعطیلات، چه کسی کارهایت را انجام می...
26 ارديبهشت 1391

مادرم روزت مبارک

     تکیه گاه خستگی هایم توئی مادر ای تنها تر ین ماوای عشق یاد تو آرام می سازد مرا از تو آهنگی گرفته نای عشق صوت لالائی تو اعجاز کرد مادر ای پیغمبر زیبای عشق ماه من پشت و پناه من توئی جان من ای گوهر یکتای عشق     ...
24 ارديبهشت 1391

شیطون من همش در حال شیطنت

سلام عمرم امروز ٥ آذر و آرشا عشق من داره کم کم ١ سالش می شه قربونت برم الان ٢ روز که خودت پا میشی و چند ثانیه روی پاهاتی البته تعادلت کم ولی کم کم یاد می گیری عجله نکن گلم تولد ١ سالگیت امسال شب تاسوعاست ١٥ آذر امسال آرشا جونم ١ ساله میشه می خوام یا ١٢ آذر یا ١٧ آذر تولدتو بگیرم نمی دونم خودم ولی یه شب می گیرم که توی این شبها نباشه البته تولد امسالت یه کم بی سرو صداست دیگه .... برنه ریزی کردم کیک بگیرمو بریم آتلیه بعد خونرو درست کنم و عکس بگیریم با مامان جون اینا شایدم رفتیم همگی تهران پیش خاله فاطی با حلیسو امیر تولد ١ سالگیتو گرفتیم واییییی چقدر برنامه خدا کنه امسال بتونم یه تولد برای گلم بگیرم که هم خدا خوشش بیادو هم ا...
12 ارديبهشت 1391

همگی مریض شدیم

سلام مامانی امروز سه شنبه است از هفته پیش  گلم  سرما خوردی چشمات امروز از سرماخوردگی باز نمیشد باد کرده و قرمز شده از هفته پیش تا حالا کسلی غذا خوب نمی خوری و لاغر شدی خیلی هم بد خواب شدی دیشب از ٩ که رفتیم بخوابیم ١٢ خوابیدی وای مامان فکر منم باش من خیلی خسته می شم خیلی........................ مامانی چند روز که سرما خورده فقط دوست دارم بخوابم کسل کسلم بابا حسنم که دیگه نگو سرماخورده چند روز همگی مریض مریضیم   ...
12 ارديبهشت 1391

غم

از این دله تنگ هر چه بگی بازم کمه   توی دفتر ثبت دلتنگی ها   میخوام جملمو تموم کنم اما نمیشه   میخام دیگه بس کنم اما انگار   خود دل میگه بگو بیشتر از غم من بگو بگو برای همگان تا بدانند     دل تنهاترین است   و این تنهاترین بهترین است       و روزی که دفتر ثبت دلتنگی ها را دیگران ببینند       روزیست که من دیگه نیستم       و شاید این نوش دارویی باشد پس از مرگ دل ...
17 فروردين 1391

وای خدای من

  یه اتفاق بد مامانی قشنگم بابایی برای اولین بار ١٦ روز تو تعطیلات پیشت بود البته این هم برای من هم برای شما عالی بود که بابایی از کارش دست کشیدو پیش ما بود ولی یه اتفاق بد اینه که گل من خیلی به باباش وابسته شده خدای من امروز صبح که پا شدی رفتی پشت در نشستی و گریه می کردی .وقتی زنگ زدم به بابا حسن صداشو که شنیدی بغض کردی و یه باره گریه کردی و بابا بابا می گفتی این خیلی بد مامان که اینقدر تو این چند روز که مدام بابایی پیشت بود بهش وابسته شدی گلم     ...
14 فروردين 1391

سال نو مبارک

    مثل ماهی زنده         مثل سبزه زیبا           مثل سمنو شیرین        مثل سنبل خوشبو   مثل سیب خوش رنگ                   و مثل سکه با ارزش باشید   سال نو مبارک   تحویل سال نو 1391 - ساعت ۸ و ۴۴ دقیقه و ٢٧ ثانیه صبح سه شنبه   سلام امروز(یکشنبه) ٦ فروردین و ٦ روز از سال نو گذشته عید امسال به نظر من به خوبی شروع شد سال خوب کنار آرشا گلم با بابایی هر سه تای...
6 فروردين 1391

وای که چه روزی بود

از کی بگم از چی بگم ؟؟؟؟؟وای نگو و نپرس.... از تل خاله فرشته ؟ از فرش مامان جون؟؟؟ یا از لباسای بابا جون ؟؟؟ وای خدای من الان ٢هفته است مامان جونو خاله فرشته رفتند تهران بابا جون برگشتو الان ١ هفته است ما  رفتیم پیش باباجون از اول گفتم خدا به خیر بگذره... دیروز یه لحظه حواسم نبود دیدم وای لاک خاله فرشته رو از رو میز توالتش بر داشتی و کوبوندیش رو سنگای حال زمین وای .......خدای من چه روزی ٢ ساعت تمام گریه می کردم و پاکشون می کردم  حالا لاک به کنار شیشه استونو کوبوندی رو زمین و اونم شکوندی خدای من ......نگم بهتره بی خیال حالا گنده کاریه آقا کم نبود مامانه آقا هم که من باشم امروز نوبتم بود خدای ...
19 بهمن 1390

راه رفتن آرشا

سلام به همگی من اومدم با کلی خبر از گلم سلام مامانی امروز ١١ بهمن و گلم دیگه دیگه کلی مرد شده   اول از همه بگم مردم دیگه راه می ره ( ١ سال و ١ ماهگی)٢ هفته پیش رفتیم تهران البته خودم با شما بابایی طبق معمول کار داشت شنبه رفتیم و بابایی آخر هفته اومد دنبالمون تهران که بودیم دیگه راه اوفتادی اولش همش دوست داشتی مستقیم بری و پله ها رو مستقیم می رفتی و میافتادی ولی الان دیگه می شینی و میای پایین میگم آرشا سوت بزن  پستونک تو بیرون میآری و دستتو می بری تو دهنتو فوت میکنی  گلم بلدی دیگه فوت کنی تولدت هر کاری می کردیم فوت نمیکردی و امیر محمد به جات فوت میکرد   میگم آرشا سلام سرتو تکون می دی پایین و دستتو می ...
11 بهمن 1390