خاطراتی که آرشا رو ناراحت کرد
واکسن 8 ماهگی امروز حسن جون بردت واکسنتو بزنه٢٥ تیر و واکسن ٨ ماهگیتو باید بزنی منم سر کارم عمرم کاش مامان پیشت بودزنگ زدم خاله فاطی گفت حالت خوب خدا کنه شب تب نکنی گلم اومدم خونه تب داشتی تا شب فقط بی تابی می کردی اولین واکسنت بود که درد داشتی تا شب رو پام بودی حسن جون زود اومد خونه شب رفتیم باغ خدا رو شکر آروم گرفتی تو کالسکت خوابیدی گلم مامان خیلی نگرانت بود عقشولی من دیروز عروسی داشتیم تمام حواسم بهت بود (9 مرداد)90ولی نمی دونم چی شد که یه باره از پله ها اوفتادی خیلی گریه کردی چه کار کنم گلم این پله ها ی تو خونه شده دردسر ...