آرشاآرشا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

آرشا پادشاه زندگی ما

آمپول زدن آرشا

سلام گلم کلی خبر دارم اول اینکه ١٠ روز عمل کردم چشمامو عمل کردم  و چند روز خونه خوابیده بودم و گلمو نمی دیدم عسلم امروز اومدم سر کار الان ٢ روز حالت بد نمیدونم چی شده ؟ ولی دعا می کنم حالت خوب بشه. دیشب بابایی بردت دکتر آقای دکتر بهت آمپول داد اولین بار آمپول زدی الهی فدات شم  
2 شهريور 1391

خون اومدن سر آرشا

وای که دوباره یه اتفاق خیلی بد اما به خیر گذشت نمیدونم گلم این اتفاقا یعنی چی ؟ کار خداست؟ بی احتیاطی ما ؟یا خودت؟ البته به شیطون بودنت که شکی نیست خدا از دیوار می خوای بری بالا می گم مامان آخه از دسته مبل بالاتر که روی دیوار نمی تونی بری ناراحت می شی و بهت بر می خره خدا من که هر لحظه مثل دیونه ها از این ور به اون ور می رم دنبالش سرم دیگه گیج میره از بس می چرخم دنبالش ولی دیگه این اتفاقا چیه 5 شنبه که از سر کار اومدیم اول رفتیم خونه مامان بابایی که یه سر بزنیم به عمه که از مشهد اومده بود یه لحظه گلم اوفتادی از روی توپ و سرت خورد به لوله گاز وای می دونستم یه اتفاقی افتاد البته همه انکار می کردن که نخور...
14 مرداد 1391

زخمی شدن مامان و آرشا به دست آرشا

سلام گلم چی بگم و از کجا بگم از پیشونی خودم اول یا نه بزار از چشم خودت بگم اصلا بزار از اول تعریف کنم دیشب از راه ساعت ٨:٣٠ رفتیم خونه و نیم ساعت بعد افطار بود داشتم اول عوضت می کردم که سریع برمو افطاری برا بابایی درست کنم که یه باره دیده یه چوب(چوب جا حوله ایت )خورد وسط پیشونیم وای ی ی ی خدای مننننننننننننننننننن ننننننننننننننن پیشونیم باد کرده و اومده جلو هنوزم درد دارم این بلا مک بود سر من در آوردی رفتی سراغ صندلی آشپزخونه که یه باره با صدای جیغت با بابایی اودیم دیدیم پایه صندلی رفته خودره به چشمت خدا رحم کرد پشت چشمت زخم شده خدا آرشا کم شیطونی کن مامان آخه این چشمای قشنگت چه گناهی کرده حالا پیشونی من به کنار خود...
2 مرداد 1391

مریضی آرشا

گلم سلام اول بگم معذرت که صبح حواسم نبود رفتم که غذا رو بکشم تو تو اتاق من رو تختم بودی که یه باره صدای افتادنتو متوجه شدم صورتت زخم شده و من تازه قرمزیشو بعد از چند دقیقه دیدم مامان جون به قربونت بره که نجیبیو هیچی نگفتی الان ٣ روز مریضی فکر کنم رو دل داری البته همه می گن ویروس ولی فکر کنم رو دل کردی عشق من شبا پا می شی یه ١ ساعتی بیداری و دوباره می خوابی فقطم بابایی باید پیشت باشه  .  
22 تير 1391

بدون عنوان

گل من سلام سلام به عمرم که داره روز به روز شیطون تر می شه و مثل پیشو ها خودشو بعد از خراب کاریاش لوس می کنه . اول بگم آرشا عاشق بع بعیه بع بع از راه که می ریم خونه مامان جون خودت وسیله ای که جا مونده و من یادم رفته بذارم سریع بر می داری و می گی ماماش می دیش به منو اشاره می کنی که بذارمش رو شومینه آخه همه وسایلو جمع می کنم می ذارم اونجا بعد برا خودت دست می زنی .......... وای که لوستی چقدر پیشو من آرشا عاشق اینه که در یخچال   باز شه یه بار از پایین پا من مثل پیشو ها  می ره میشینه تو یخچال در خونه باز شه سریع  بره بیرون در آسانسور که باز میشه آرشا یه باره غیبش می زنه می گرد...
7 خرداد 1391

گفتـگوهای کـودکـانه با خـدا

خدای عزیز! به جای اینکه بگذاری مردم بمیرند و مجبور باشی آدمای جدید بیافرینی، چرا کسانی را که هستند، حفظ نمی‌کنی؟ خدای عزیز! شاید هابیل و قابیل اگر هر کدام یک اتاق جداگانه داشتند همدیگر را نمی‌کشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده. خدای عزیز! اگر یکشنبه، مرا توی کلیسا تماشا کنی، کفش‌های جدیدم رو بهت نشون میدم. خدای عزیز! شرط می‌بندم خیلی برایت سخت است که همه آدم‌های روی زمین رو دوست داشته باشی. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمی‌توانم همچین کاری کنم. خدای عزیز! در مدرسه به ما گفته‌اند که تو چکار می‌کنی، اگر تو بری تعطیلات، چه کسی کارهایت را انجام می...
26 ارديبهشت 1391

مادرم روزت مبارک

     تکیه گاه خستگی هایم توئی مادر ای تنها تر ین ماوای عشق یاد تو آرام می سازد مرا از تو آهنگی گرفته نای عشق صوت لالائی تو اعجاز کرد مادر ای پیغمبر زیبای عشق ماه من پشت و پناه من توئی جان من ای گوهر یکتای عشق     ...
24 ارديبهشت 1391

شیطون من همش در حال شیطنت

سلام عمرم امروز ٥ آذر و آرشا عشق من داره کم کم ١ سالش می شه قربونت برم الان ٢ روز که خودت پا میشی و چند ثانیه روی پاهاتی البته تعادلت کم ولی کم کم یاد می گیری عجله نکن گلم تولد ١ سالگیت امسال شب تاسوعاست ١٥ آذر امسال آرشا جونم ١ ساله میشه می خوام یا ١٢ آذر یا ١٧ آذر تولدتو بگیرم نمی دونم خودم ولی یه شب می گیرم که توی این شبها نباشه البته تولد امسالت یه کم بی سرو صداست دیگه .... برنه ریزی کردم کیک بگیرمو بریم آتلیه بعد خونرو درست کنم و عکس بگیریم با مامان جون اینا شایدم رفتیم همگی تهران پیش خاله فاطی با حلیسو امیر تولد ١ سالگیتو گرفتیم واییییی چقدر برنامه خدا کنه امسال بتونم یه تولد برای گلم بگیرم که هم خدا خوشش بیادو هم ا...
12 ارديبهشت 1391

همگی مریض شدیم

سلام مامانی امروز سه شنبه است از هفته پیش  گلم  سرما خوردی چشمات امروز از سرماخوردگی باز نمیشد باد کرده و قرمز شده از هفته پیش تا حالا کسلی غذا خوب نمی خوری و لاغر شدی خیلی هم بد خواب شدی دیشب از ٩ که رفتیم بخوابیم ١٢ خوابیدی وای مامان فکر منم باش من خیلی خسته می شم خیلی........................ مامانی چند روز که سرما خورده فقط دوست دارم بخوابم کسل کسلم بابا حسنم که دیگه نگو سرماخورده چند روز همگی مریض مریضیم   ...
12 ارديبهشت 1391